فریاد سربازا رو کسی نمیشنوه چون صدا نداره، شاید به همین خاطره که موهای سفید میبینم توی آینه. آخرین سرباز نیستم اما دوس دارم آخرین رفتن باشه برای من. یا مرگ یا زندگی هم حرف بدی نیست. یه واقعیت انکارنشدنی از غیرقابل تحمل بودن زندانو بیان میکنه. زندانی که همبندات به یه زبون دیگه صحبت کنن. شاید حتی دوس ندارن تو اونجا باشی، حتی اگه سهمی از امکانات نداشته باشی.
سهم من اما برف و باد و بارونه وقتی نگهبانم
باید جایی از دفتر خاطراتم اینو بنویسم که تا ابد ماندگار بمونه، یا دست کم تا وقتی که من به خاک نپیوستم.
برای گَشت و کمینهای بیهدف زیر بارون، پُشت تویوتا
نمیدونم برای فرزندم چی تعریف میکنم از این ایام ناخوشایند. شاید تعریف کنم از ایامی که تجربه میکردم کنار اقوام مختلف بودن و بدست آوردن تجربه رو. بالأخره نمیشه واسه دختر بابا از ترسها و اندوهها صحبت کرد. تکیهگاه همیشه باید محکم باشه؛ همیشه